گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

حدود سه چهار هفته پیش کتاب "عباس دست طلا" رو از یک عزیزی هدیه گرفتم..

من خودم اهل مطالعه کتابهای اینجوری نبودم .. اگرچه از رمان و داستان بلند و شرح حال و .. خوشم میاد ولی حال خوندنشونو نداشتم..

اینقدر این فرد برام عزیز بود که هدیه اون هم خیلی برام ارزشمند بود..

خلاصه کتابو خوندم.. 

خاطرات یکی از رزمندگان دفاع مقدس به نام حاج عباس باقری که شغلش صافکاری بوده و در جنگ هم در همین سنگر خدمت میکرده است..

در مدت کوتاهی کتاب رو تمام کردم . کتاب خوبی بود..توصیفاتش دقیق و جذاب بود..

خلاصه این کتاب شروعی شد برای مطالعه کتابهای بعدی در همین حوزه..

الحمدلله در این چند سال اخیر چاپ و انتشار این سنخ خاطرات دفاع مقدس رواج پیدا کرده از جمله کتاب دا که مهمترین و پر سر و صدا ترین اونهاست..

حدود یک هفته یا ده روز است که کتاب 700 صفحه ای "پایی که جا ماند" را شروع کرده ام . تا امشب حدود 600 صفحه از آن را مطالعه کرده ام..

قصد ندارم خلاصه کتاب را بگویم فقط میخواهم بقیه را هم به خواندن این کتاب ترغیب کرده باشم..

خاطرات سید ناصر حسینی از جبهه و اسارت در اردوگاههای مختلف عراق است که انصافا با خلاقیت و ذوق ویژه ای نگاشته شده است.

آنقدر از این کتاب خوشم آمد و جذبش شدم که از وقتی شروعش کرده ام تقریبا تمام وقت آزادم را به خودش اختصاص داده..

آقای حسینی خاطرات 188 روز از 800 و خورده ای روز اسارتش را به صورت روزنگار نوشته است.. از آنجایی که کتاب طولانی است و من هم هر روز آن را میخوانم واقعا احساس میکنم این چند روزه با اسرا و در اردوگاههای عراق بودم با این تفاوت که شکنجه نمیشوم..خلاصه به همه توصیه میکنم این کتاب را بخوانند تا هم لذت ببرند و هم به ایرانی و انقلابی بودن خود ببالند..

واقعا ما در حق این عزیزان آزاده کم کاری کرده ایم..

باید این جوانهای آن روزها را به ما جوانهای امروز معرفی کنند تا بفهمیم الگو یعنی چه ؟!! 

واقعا کسی که شایسته ی الگو بودن برای جوانان سرزمین ایران را دارد همین رزمنده ها و آزاده ها و جانبازها هستند...

خداوند شهدایمان را در اعلی علیین محشور گرداند

خداوند جانبازهایمان را اجر جزیل و صبرجمیل و عافیت عنایت فرماید 

خداوند آزادگان سرفرازمان را طول عمر و عزت و سلامتی و اجر عنایت فرماید...


وای به حال کسی که به این سرزمین خیانت کند..

  • حسن صالحی

داداش

۲۷
مهر
روز عید قربان جشن ازدواج داداشم بود.
بنده خدا اکثر کارای عروسی رو خودش انجام  داد.
من فقط همون دو سه روز منتهی به مراسم توی چند تا از کارا کمکش کردم...
تجربه ی جدیدی بود.
این اولین باری بود که در عروسی داداش خودم شرکت میکردم.
همچنین تجربه ی پذیرایی از تعداد زیادی مهمون از کل فامیل عروس و داماد
البته برای ولیمه ی حج بابا اینا که پارسال همین روزا بود ما مراسم مفصلی داشتیم. اما مراسم عروسی جزئیات و زحمتش خیلی بیشتر از اون بود.
خدا کنه تا باشه از این مراسما...
خلاصه مسئولیت زیادی رو روی دوشم احساس میکردم. تقریبا شب عروسی اکثر هماهنگی ها به دوش من بود...
خدا رو شکر همه چی به خوبی انجام شد..
داداشم و خانومش به سلامتی رفتن سر خونه و زندگیشون..
کارامون که کم شد و یه کم سرمون خلوت شد تازه جای خالیشو احساس کردم..
من و داداشم یکسال و نیم اختلاف سنی داریم.. هم داداش هستیم و هم رفیق.. 
تو بچگیامون با هم شیطونی میکردیم .. باهم دوچرخه سواری و فوتبال و .. بازی میکردیم.. 
خلاصه از وقتی خودمونو شناختیم باهم بزرگ شدیم...
در همه ی لحظه ها و روزهای زندگیم داداشم حضور داشته..
خودمم فکر نمیکردم اینقدر بش وابسته باشم..
اما الان که از خونه ما رفته احساس غریبی دارم..
البته دلمون خوشه که الحمدلله زندگی سالم و خوبی داره...

داداش نعمت بزرگیه..
خیلی حس قشنگیه که آدم یه نفر رو داشته باشه که بهش بگه : داداش

ایشالا هرکی داداش داره خدا براش نگه داره..
ایشالا خدا داداش منم برام نگه داره..


ا
  • حسن صالحی