گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

درس سفر

۲۱
دی

رفتیم کربلا و برگشتیم.. به قول یکی از رفقا سفر رویایی بود...

از نظر معنوی که به جای خود...

اما از نظر مادی .. خواب و خوراک و بقیه امکانات .. واقعا غیر قابل تصور بود...

خیلی راحت و عالی بدون هیچ دغدغه ای رفتیم و برگشیم ... مثل یه سفر تشریفاتی بود...

بهترین غذا.. بهترین ماشین... بهترین مکان... بهترین میزبان.. بهترین همسفر..

من و حمید و روح الله که توقع همچین شرایط عالی را نداشتیم...

اما سه تایی توکلمون به خدا بود... (البته اون دوتا خیلی کارشون درسته ها ؛ به من نگاه نکنید!)

در کل سفر این عبارت قرآن برام تداعی میشد که:

" الیس الله بکاف عبده"

آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟!


این سفر مثل یه تمرین بود برای من که بفهمم باید همه ی زندگی را به خدا سپرد...

...

یه داستان میخوندم:

میگن توی یه شهری قحطی اومده بود، یه نفر یه غلامو دید که اصلا نگران نیست و از قحطی ترسی نداره. بش گفت چرا اینقدر بیخیال قحطی هستی؟

غلام جواب داد: من یه مولای پولدار دارم که اموال و املاکش اینقدر زیاده که اصلا قحطی بش اثری نداره.. منم که جیره خور همون مولام .. پس نگرانی ندارم..

اون شخص با خودش گفت: ما هم بنده ایم و مولایمان خداست . خدایی که غنی مطلق و مهربان بی همتاست. مالک همه چیز و رب همه ی عوالم... همون خدایی که قول داده روزی ما را بدهد...

پس دلیلی ندارد که نگران باشیم...

چند وقت پیش حال خوشی بم دست داد و فالی به حافظ زدم... چقدر قشنگ گفت..

"مکن حافظ از جور دوران شکایت                     چه دانی تو ای بنده، کارخدایی؟"



  • حسن صالحی