گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

مزرعه

۲۹
فروردين

تفریحات ما در تعطیلات نوروز...

سفر به ابرمباد(ebrambad)....

مزرعه عمو مدیر...



  • حسن صالحی
یادش بخیر عید دو یا سه سال پیش رفته بودم هویزه .
تجربه ی منحصر به فردی بود. نه روز در شرایطی شبیه بهشت زندگی کردم. به عنوان خادم رفته بودم . از طرف دانشگاه.
پستم این بود که دم در مسیر تردد آقایون را از خانومها جدا میکردم. از صبح تا شب و از شب تا صبح کنار شهدا بودیم. واقعا فضای معنوی و دوستداشتنی بود.
اونجا همه با هم مهربون بودن. اونجا همه دنبال این بودن که بیشتر و سخت تر کارکن تا زائرای شهدا راحتتر باشن. لباس خاکی، دور از هیاهوی دنیا ، کنار آدمهایی که با خدا سر و سری دارند.. کنار آدمهایی که کمتر گناه میکنند...
بعد اونسال هنوز قسمت نشده که دوباره برای خادمی برم هویزه...
شاید اون اخلاص و صفای اونموقع را از دست داده باشم.. ایشالا دوباره قسمت بشه...


(قبلا هم این عکس را جای دیگه گذاشتم)



  • حسن صالحی

مرگ

۰۴
فروردين
پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله میفرمایند:
«هرگاه بهار را دیدید، بسیار از قیامت یاد کنید.»
پنج شنبه آخر سال رفته بودیم گلزار شهدا ...خیلی از اونایی که امسال براشون مراسم گرفته بودن و خانواده هاشون سر مزارشون بودن کمتر از یکسال بود که مرده بودند.... یعنی خیلی از این مردگان امسال ، سال تحویل سال قبل را درک کردند..
حدود یکماه پیش بود که پدر یکی از رفقای خوبم به رحمت خدا رفت ما هم با بچه ها در مراسم تشییع شرکت کردیم .. اون بنده خدا هم عمرش به پایان سال قد نداد...
خیلیای دیگه در دوست و آشناهای ما بودن.. پیر و جوان ... زن و مرد... فامیل دور یا نزدیک ... که امسال زیر خاک خوابیدند...
روز اول فروردین همین امسال یکی از آشنایان ما فوت کرد...
من خودم چندین تشییع جنازه در این چند روز در حرم حضرت معصومه دیدم...
من خودم دیدم که کسی را روی تخت غسالخانه میشستند و او از خود هیچ اختیاری نداشت...
من خودم چندین نفر را دیدم وقتی که آنها از تابوت بیرون آوردند و درون قبر گذاشتند....
من خودم دیدم که بند کفن میت را باز کردند و صورتش را روی خاک گذاشتند..
من خودم دیدم که حتی نزدیکترین و دلسوزترین اقوام و دوستان بعد از چند ساعت میت را تنها گذاشتند...
...
همه اینها را دیدم...
و از طرفی مطمئنم که سخن قرآن حق است : کل نفس ذائقه الموت
مطمئنم که مرگ برای منم هست.. یک روزی منم میمیرم...
با همه این اوصاف ....
نمیدانم چرا طوری زندگی میکنم که انگار همیشه قرار است زنده باشم
نمیدانم چرا حرص مال دنیا را میزنم انگار همیشه قرار است در دنیا بمانم
نمیدانم چرا اینقدر از خدا غافلم انگار اصلا خدایی نیست.. قبر و قیامتی نیست... سوال و جوابی نیست....
در محاسباتم ، در افکارم ، به تنها چیزی که فکر نمیکنم .. خداست...
هر گناهی میکنم ... انگار نه انگار که خدایی هست و من را نگاه میکند...
همه عمرم به غفلت و خوش گذرانی میگذرد.. امان ... امان... امان...
حتی فکرش هم تنم را میلرزاند...
خدایا ببخش
استغفرالله
استغفرالله
استغفرالله
  • حسن صالحی