گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

این داستان حقیقت دارد...

یکساله که دندانهایم درد میکنند. چندتاشون نیاز به ترمیم دارن. وقت نمیکردم برم دندانپزشکی. بالاخره هفته قبل رفتم درمانگاه دانشگاه .

آقای دکتر معاینه فرمودند. امر کردند که عکس از تمام دندانها بگیرم (عکس OPG) . قرار شد یکشنبه همین هفته مجدداً خدمت دکتر برسم.

رفتم درمانگاه علی بن ابی طالب(ع) عکس بگیرم. گفتن که به علت تحریم ، فیلم این نوع عکس خاص کمیاب شده و فقط بیمارستان بقیه الله (عج) میتواند کار مرا انجام دهد.

رفتم بقیه الله.

در ابتدا نیم ساعت معطل شدم. چون سیستم خراب بود!!!

بعد که سیستم درست شد و عکس را به سلامتی گرفتم؛ نیم ساعت دیگر الاف شدم چون پرینتر خراب بود! آخرش هم گفتن:" درست نمیشه . آقا برو شب بیا "

شب رفتم عکس آماده بود و گرفتم.

آمدم دانشگاه...

یکشنبه ساعت 9 صبح با خوشحالی به سمت درمانگاه دانشگاه رفتم... اما در اتاق دندانپزشکی قفل و چراغها خاموش بود...

ساعت 11 از استاد دکتر بنی اسد اجازه گرفتم و دوباره به درمانگاه رفتم...  در اتاق قفل و چراغها خاموش بود...

(امروز) سه شنبه..

دوباره ساعت 9:30 رفتم درمانگاه...  در اتاق قفل و چراغها خاموش بود...

پرسیدم: آقا ببخشید، دندونپزشکی امروز نمیان؟

                                 

                                 جواب داد: دندونپزشکی دیگه نمیان....


  • حسن صالحی

نمره

۰۳
دی

امروز استاد درس "کاربرد کامپیوتر در آموزش و پژوهش" در جلسه امتحان عملی ؛ نصف نمره وبلاگ را به من داد...

        

               چون در وبلاگم مطلب مدیریتی ندارم...



توضیح : رشته من مدیریت بازرگانی است



  • حسن صالحی

نگاه

۰۱
دی
از نگاهت خوشم میاد!
نگاهتون به این موضوع جالبه!
نگاهتو عوض کن!
نگاهتو دوست دارم!
از نگاهت بدم میاد!
نگاه مسخره ای داری!
از همه جمله های بالا و هرجمله ای که به نحوی شبیه اینها باشد متنفرم!
  • حسن صالحی

کوهنوردی

۳۰
آذر

وقتی به خودم مراجعه میکنم میبینم  اصلا به آثار باستانی علاقه ای ندارم....

فقط با گردش در طبیعت حال میکنم... خیلی ... خیلی...

کوه ... دریا... جنگل... کویر...

واقعا رفتن به هر یک از اینها اوج لذت را داره...

چند تاشو تجربه کردم .. یکی از یکی بهتر ..

مثلا...

(غار دانیال سلمان شهر)


  • حسن صالحی
تقریبا میتونم بگم بهترین تفریح برای من سفر است. سفر را هم با خانواده دوست دارم و هم با رفقا .. هر کدومش صفای خودشو داره..
این عکس برای سفر اصفهان  اسفند سال 90 است. رفته بودیم برای عروسی یکی از بچه ها ... خیلی خیلی خوش گذشت... شاید بهترین سفر من بوده باشه...
(به ترتیب از راست ایستاده : محمد مجیدی ، وحید اسدی، سعید کاشانیان، محمد رضا بختیاری ، خودم
به ترتیب از راست نشسته : روح الله صباحی ، محمد حسن سلیمانیان ، سید حمید رضا حسینی، محمد رضا شرعی ، سید محمدرضا مرتضوی)

  • حسن صالحی

ارزش آدمی

۲۹
آذر

چند وقت پیش مطلبی در یک مجله خواندم که خیلی جالب بود.

مطلب از زبان علامه جعفری نقل شده : 

یک همایشی در کانادا (یا دانمارک) تدارک دیده شده بود . برای این همایش همه متفکران و صاحب نظران از سراسر دنیا فراخوانده شده بودند. من هم حضور داشتم. 

موضوع این بود که ارزش انسان به چیست؟ چگونه میتوان ارزش هر انسان را مشخص کرد؟

هر سخنران نظری داشت. نظرات بسیار متفاوت بود. بعضی باارزش و بعضی فقط توهم...

نوبت من شد ... پشت میکروفون رفتم. گفتم ارزش هرکس به اندازه آن چیزی است که دوستش دارد. اگر کسی ماشین دوست دارد ارزشش به اندازه ماشین است. اگر کسی غذا دوست دارد ارزشش همان غذاست...

صحبتم که تمام شد همه حاضرین برای دقایقی سرپا ایستادند و تشویق کردند...

بعد از تمام شدن تشویقها دوباره پشت میکرفون رفتم و گفتم : این سخن من نیست . این سخن برای فردی است به نام علی بن ابی طالب علیه السلام.


الحمدلله

  • حسن صالحی

قیمت

۲۸
آذر
دهه اول محرم اگه خدا قبول کنه یه جا مجلس روضه میرفتم . سخنرانش استاد توکل بود . خیلی باش حال میکردم . خیلی علمی صحبت میکرد. استاد توکل همیشه در مورد مسائل اخلاقی صحبت میکنه. به نظرم یکی از دلایلی که باعث شده حرفاش اینقدر دلنشین باشه اینه که خودش اهل عمل است.
یه روز ایشون حدیثی رو از مولا امیر المومنین علیه السلام نقل کرد که خیلی برام تکان دهنده بود ... آخه راستش من تا قبل از اون یه جورایی مصداق این حدیث بودم.. اما شکر خدا الان دیگه...
             قال مولانا امیر المومنین علیه السلام:
                                       " من کان همِّه بطنه فقیمته ما یخرج من بطنه "
                       هر کس هم و غمش ، شکمش باشد ؛ ارزشش همان چیزی است که از شکمش خارج میشود....


استغفرالله
  • حسن صالحی

دوستان

۲۸
آذر

حدود یکسال است که احساس میکنم دوستانم در نظرم به دو دسته تقسیم شده اند .

قبل از این اصلا همچین حسی را تجربه نکرده بودم . این تقسیم بندی فقط در ذهن من است و به دنبال دلیل آن در خارج هستم.

قبلا همه را به یک نگاه دوست داشتم و همه برایم یکسان بودند.

اما الان نه ... از بعضی هاشان دیگه خوشم نمیاد.. اصلا دوست ندارم ببینمشون... حتی دوست ندارم ازشون یه sms بگیرم...

اما بعضیا رو بیشتر از قبل دوست دارم ... به اونها احساس نزدیکی میکنم و از بودن با اونها لذت میبرم...

روز به روز داره این مرز بین دو گروه برام واضح تر میشه...

نمیدانم چرا؟؟؟؟

  • حسن صالحی

نشانه

۲۷
آذر

به نام خدا

چهارشنبه هفته قبل تا ساعت 3 بعد از ظهر کلاس داشتم. قرار بود با یکی از رفقا که ماشین داره تا قم برم. خلاصه به دلایلی اون بنده خدا گرفتار شد و من نتونستم باش برم . خودم راه افتادم به سمت قم. نمیدونم چرا ؟ ولی خیلی ناگهانی اتوبان چمران ترافیک شد. صف BRT به شدت طولانی شد و از شانس بد من اتوبوسم نمیومد . تازه بعد هر یه ربع که ماشین میومد اینقدر شلوغ بود که حداکثر 4 یا 5 نفر میتونستن سوارشن . بالاخره بعد از کلی معطلی با فشار خیلی زیاد وارد اتوبوس شدم. اولش که اینهمه سختیو دیدم از دست رفیقم خیلی شاکی شدم ، پیش خودم فکر کردم که منو پیچونده ...

اما در ازای همه این سختی ها به صورت خیلی خیلی اتفاقی (البته با دید کوته من) با یکی از دانشجویای دکتری دانشگاه برخورد کردم که دقیقا در همون ساعت و از همون مسیر میخواست بره قم!! از قبل میشناختمش .. خیلی کارش درسته... هم از نظر علمی و هم از نظرات دیگه...

همونجا حکمت پیچیده شدنو فهمیدم. خدا میخواست دوباره بهم حال بده ....

مقدمه بگم که حدود دو یا سه هفته بود که یه سری سوالاتی بنیادی ذهنمو به خودش مشغول کرده بود..

سوالاتی در زمینه درس و ادامه تحصیل و ازدواج و کار وکسب درآمد

همه این سوالا مغزمو گرفتار کرده بود... اصلا راجع به خود مدیریت کلی فکر میکردم که در کدوم حوزه از رشته ام بایدکارمو ادامه بدم....

تا اینکه خدا این بنده خدا رو جلوی راهم گذاشت.. تقریبا دو ساعت باهم حرف زدیم .. البته بیشتر اون حرف میزد.

راجع به همه اون سوالات و دغدغه ها به صورت مفصل و با حوصله برام حرف زد. خدا میدونه که چقدر حال کردم... از ابهام و گیجی در اومدم ..

سر نخای خوبی بم داد.

که فعلا حوصله ندارم از مشروحش بنویسم.

بعد از این داستان اینقدر خوشحال شدم که رفیقم منو پیچونده و باعث شد من این آقا رو ببینم.!!!

خدایا شکر

  • حسن صالحی

شروع

۲۴
آذر

این روزها احساس میکنم از خودم فاصله زیادی گرفته ام.
در هیاهوی زندگی با افراد مختلف به تنها کسی که فکر نمیکنم ، خودم هستم.
گفتم وبلاگی تاسیس کنم و در آن با خودم صادق باشم 
هر آنچه در این صفحه مینویسم از صمیم قلب و از روی صداقت است. 
نمیدانم چقدر میتواند برای دیگران مفید باشد. اما حتما برای خودم بسیار مفید خواهد بود.
در نتیجه تمام مطالبم صرفا نظرات شخصی ام خواهد بود. انشاءالله


  • حسن صالحی