گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی

دلم میخواهد به زبان ساده سخن بگویم

گاهنوشت حسن صالحی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

سفرنامه کربلا.(قسمت دوم)

جمعه, ۸ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۰۱ ق.ظ

تا اینکه...

یکبار داخل تالار مطالعه دانشگاه بودم که کریم زنگ زد. رفته بود پرسیده بود که چه مدارکی نیاز است. گفته بودند: یک عکس 6*4  بعلاوه ی اصل گذرنامه . اینهم گفت که اون کاروان زیر نظر حج و زیارت نیست . خودشون می برند و بر میگردونن. گفت که تاریخش هم برای اواخر فروردین گفتند.

تازه از اینجا دوندگی ها شروع شد . باید اجازه خروج از کشور میگرفتم . آخه ما مشمولیم.

قدم اول رفتم خدمت آقای یکتا مقدم و درخواست نامه ی اشتغال به تحصیل برای نظام وظیفه دادم . دو روز بعد رفتم دیدم که یک نامه 2 صفحه ای با عنوان "اجازه ی خروج از کشور مشمولان وظیفه ی عمومی با معافیت تحصیلی" با امضای معاونت آموزشی دانشگاه ، آقای همایون به من دادند . اما آنچه جالب بود اینکه لطف فرموده بودند و تاریخ خروج از کشور را 16 الی26 بهمن ماه درج کرده بودند (فاصله ی بین دو ترم) . ولی من که قرار نبود بهمن ماه خارج بشوم ... خلاصه توجه نکردم و رفتم قم.

رفتم قم. مدارک مامانبزرگ را گرفتم و به کریم دادم. خودم رفتم نظام وظیفه. این هم بگم که کریم قبلا رفته بود نظام وظیفه و مدارک و شرایط لازم را پرسیده بود. رو همین حساب از آژانس همسفران وصال قم که سرکوچه 59 خاکفرج است ( و بابای کریم باش رفاقت قدیمی داره) دوتا نامه گرفته بود مبنی بر اینکه ما دو نفر در فلان تاریخ (19 فروردین) با این شرکت عازم کربلا هستیم.

در سازمان نظام وظیفه قم ( امیدوارم هرگز گذارتان به آنجا نیفتد).

اگر بخواهم آنچه بر من گذشت را کامل بنویسم، زار زار خواهید گریست. اما رفتم و چندین و چندبار بین این اتاق و آن اتاق سعی صفا و مروه داشتم . تا بالاخره مدارک را که باید تکمیل کنیم به من دادند. سرتان را درد نیاورم؛ باید یک چک از ضامن می بردم که از (مرحوم) باباحاجی گرفتم . بعد بردم شعبه بانک سپه سه راه بازار تا تایید کنه. بعدش اشتغال به تحصیل را هم خدمت جناب سرهنگ بردم و به لطف خدا اصلا به تاریخ مندرج در نامه توجه نکرد. ظاهرا صرف اشتغال به تحصیل برایشان مهم بود.

بقیه را هم تکمیل کردم و به اتاق شماره 2 دادم.

لازم به ذکر است که این فرایند یک ماه ونیم طول کشید. چون من فقط چهارشنبه ها و پنج شنبه ها میتوانستم قم باشم. و نظام وظیفه هم پنچ شنبه ها تعطیل بود.

نمیدانم چه شبی بود.ولی یک شب که در خانه صحبت میکردیم. من از شرایط این کاروان گفتم و اینکه زیر نظر حج و زیارت نیست. اینجا بود که بابا گفت:" اصلا نمیشه به این کاروانا اعتماد کرد! اینها بیمه نیستند و ....، من اجازه نمیدم با اینا بری"

ای وای خدایا چه کنم؟!! آخه این روزا بازار بمبگذاری و انفجار هم خیلی داغه . هفته ای دو سه تا انفجار .

کلا ناامید شدم.. به کریم هم گفتم که من با این شرایط نمیام...

اینهمه دوندگی کرده بودم ، همه اش هیچی شد...داشتم دیوونه میشدم...

تا اینکه...



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۱/۱۰/۰۸
  • ۴۶۱ نمایش
  • حسن صالحی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی